متن آهنگ احسان خواجه امیری من دیوانه
هرکه هستی باش می پرستی باش
دل نبستی باش
مهر من افتد به دلت ای کاش
ای لبت باده مستی ساده
درد آماده داغ تبت بر تنم افتاده
ای حریق تنت جان مرا سوخته
ای لبت طعم عسل را به من آموخته
نقش اندام مرا از تو تراشیدن
ای چو پیراهن من بر تن من دوخته
هرکه هستی باش می پرستی باش
دل نبستی باش
مهر من افتد به دلت ای کاش
ای لبت باده مستی ساده
درد آماده داغ تبت بر تنم افتاده
موج گیسوی تو دستان مرا غرق کرد
با نگاه تو نگاهم به جهان فرق کرد
شرح دل دادگیام را همه فهمیدند
حال من را همه از چشم تو پرسیدند
منِ دیوانه شوم افسانه چو شبی
ز طرب بزنم خرمن گیسوی تو را شانه
چو شبی ز طرب بزنم خرمن گیسوی تو را شانه
هرکه هستی باش می پرستی باش
دل نبستی باش
مهر من افتد به دلت ای کاش
ای لبت باده مستی ساده
درد آماده داغ تبت بر تنم افتاده
هرکه هستی باش می پرستی باش
دل نبستی باش
مهر من افتد به دلت ای کاش
ای لبت باده مستی ساده
درد آماده داغ تبت بر تنم افتاده
نظرات
هنوز نظری ثبت نشده است
اولین نفری باشید که نظر میدهید!
برای ثبت نظر وارد شوید
فقط کاربران ثبتنام کرده میتوانند نظر ثبت کنند.