شب پر از بهت و سکوته کوچه ها ساکت و سردن
بچه ها تشنه لمس دستای گرم یه مردن
اون که قلبش مثل دریا مثل آسمون بزرگه
توی شهر نانجیبی که پر از زوزه گرگه
اونقدر درداش بزرگه واسه قلب پر غرورش
که فقط یه چاهه تو شهر که شده سنگ صبورش
ولی بچه ها می دونن که پدر خسته نمیشه
کوله بار مهربونی همیشه رو شونه هاشه
اما یک صبح غم انگیز یکی ماهشونو دزدید
یکی از جنس سیاهی مرد قصه ها رو دزدید
دست بی رحم زمونه آرزوهاشونو سوزوند
چه شب تلخ و سیاهی چشم بچه ها رو در موند
اونقدر درداش بزرگه واسه قلب پر غرورش
که فقط یه چاهه تو شهر که شده سنگ صبورش
ولی بچه ها می دونن که پدر خسته نمیشه
کوله بار مهربونی همیشه رو شونه هاشه
شب پر از بهت و سکوته
نظرات
هنوز نظری ثبت نشده است
اولین نفری باشید که نظر میدهید!
برای ثبت نظر وارد شوید
فقط کاربران ثبتنام کرده میتوانند نظر ثبت کنند.